- قایم کردن
- افراشتن به پا داشتن، استوار کردن، پنهان کردن نصب کردن بپا داشتن افراشتن، محکم کردن، پنهان ماندن
معنی قایم کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برخاستن، به پا خاستن
بر پا داشتن، ثابت و استوار کردن، محکم کردن، پنهان کردن
برخاستن، برانگیخته شدن، انجام دادن برخاستن، انجام دادن اجرا کردن: مختال آنست که خود را عظیم داند... و بحقوق الله قیام نکند، مشغول شدن
بخشیدن، بخش کردن
پیش کش کردن
بها کردن نرخ کردنقیمت کردن
بخش کردن بخش کردن قسمت کردن
تقدیم داشتن
پیام فرستادن پیغام دادن: چرا چو سوی تو نامه و پیام نفرستد ترا بهرکس نامه وپیام بایدکرد. (ناصرخسرو)
ناقص کردن، معیوب نمودن
سقایت کردن آب دادن، آب فروختن
آب دادن کسی را، سیراب کردن
رواکنین به زبان ها انداختن فاشیدن منتشر کردن فاش کردن
تباه کردن، نابود کردن
کنایه از شور و غوغا کردن، هنگامه برپا کردن
گم کردن، مفقود کردن، از دست دادن، نابود کردن
کنایه از ریز کردن، ریزریز کردن گوشت و مانند آن
به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن، قامت بستن، برای مثال بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت / در نماز آیند آن ها یی که قامت می کنند (اوحدی - ۲۰۹)
حاصل کردن، به دست دادن، رساندن، درآمد داشتن، سود بردن، فایده دادن
تپاهنیدن تباهاندن پوساندن گند زدن تباه کردن نابود کردن، فرو گذاشتن بی تیمار گذاشتن، مهمل گذاشتن بی کار گذاشتن، گم کردن
سترون کردن سترون کردن نازا کردن اخته کردن، بی حاصل کردن بی ثمر ساختن، عاری از میکرب کردن
پنهان کردن
ریستن ریدن پلیدی کردن دفع کردن فضولات
گم کردن، از دست دادن
در هم کردن، آمیختن، مخلوط کردن
در تداول عوام نانخورش را کم کم با نان خوردن تا بهمه نان برسد، قناعت کردن
چپاندن بز گرفتن جسمی را در قالبی قرار دادن قالبگیری کردن، فریب دادن طرف در معامله جنسی را گرانتر از بهای اصلی فروختن کلاه گذاشتن
در نماز آمدن بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت در نماز آیند آنهایی که قامت می کنند (اوحدی) قامت بستن
کلکی کردن نوشتن یادداشت کردن نوشتن تحریر کردن، یادداشت کردن
ریز کردن خرد کردن (گوشت و جز آن را)
هنگامه کردن شور و غوغا و هنگامه بر پا کردن: قیامت می کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن مسلم نیست طوطی را در ایامت شکر خایی
سنجیدن
ریخت ساختن ساختن صورتهای مورد نظر نمایشنامه نویس بر روی چهره های هنرپیشگان مانند ریش گذاشتن ایجاد چین و چروک و یا آثار جراحت
لازم بودن واجب بودن، یا لازم نکرده. لازم نیست